ديروز مامان رو فرستادم بره اداره گذرنامه سوال کنه که ممنوع الخروجم يا نه.
مامان که چيزی نگفت اما خواهرم برام تعريف کرده که جواب که بهش ندادن هیچ حسابی بهش بی احترامی کردن.
مردک سرهنگ نيروی افتضاحی با بی شرمی تمام به مادرم گفته: برو بينم خانم حال داری. برو بزار باد بياد.
مامان هم از بی پناهی و بی احترامی که بهش شده نشسته روی پله های گذرنامه زار زار گریه کرده.
مامان فکر میکنه من اگه بیام ایران کارم تمومه.
میدونید حتی اگه من ممنوع الخروج هم باشم گریه نداره. اما میفهمم که وقتی تو جمعیت توی یک موسسه دولتی بعد از سه ساعت در صف ایستادن به یک شخصی در سن مادرم توهین باشه خیلی درد داره.
خیلی. قلبم به درد اومد.لعنت بر اون خاک مادری رفته بر باد.
مامان که چيزی نگفت اما خواهرم برام تعريف کرده که جواب که بهش ندادن هیچ حسابی بهش بی احترامی کردن.
مردک سرهنگ نيروی افتضاحی با بی شرمی تمام به مادرم گفته: برو بينم خانم حال داری. برو بزار باد بياد.
مامان هم از بی پناهی و بی احترامی که بهش شده نشسته روی پله های گذرنامه زار زار گریه کرده.
مامان فکر میکنه من اگه بیام ایران کارم تمومه.
میدونید حتی اگه من ممنوع الخروج هم باشم گریه نداره. اما میفهمم که وقتی تو جمعیت توی یک موسسه دولتی بعد از سه ساعت در صف ایستادن به یک شخصی در سن مادرم توهین باشه خیلی درد داره.
خیلی. قلبم به درد اومد.لعنت بر اون خاک مادری رفته بر باد.