Sunday, October 05, 2008

شده کتابی رو از وسط شروع به خوندن کنید؟

روی راحتی نشسته بودم و لپ تاپم روی پام بود. کنارم نشست و گفت: میدونی وقتی لیندا رفت بخوابه چی پرسید؟ حدس میزدم موضوع چی باشه و گفتم نه
گفت: پرسید'' تعطیلات دیگه چیکار میکنین. ازش پرسیدم پیش ما هستی خوشحالی دخترم. گفت آره''.
بعد از چند ثانیه سکوت نگاه عمیقی بهم کرد و گفت: این برای من خیلی پرمعنی و مهمه. لیندا تو رو خیلی دوست داره.
نگاهش کردم. خیره شدم تو چشمهاش و گم شدم. اشکهام گوله گوله بی اختیار میریخت. خیلی خجالت کشیدم. سرم رو برگردوندم به لپ تاپ و دیگه نگاهش نکدم.
شده گاهی اوقات در اوج خوشبختی احساس کنین یک بغضی مثل غده توی گلوتون گیر کرده؟
شده گاهی اوقات احساس کنین زیادی از حد خوبین ؟

February 2006
March 2006
April 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
July 2007
August 2007
October 2007
December 2007
March 2008
October 2008
December 2010
September 2011
Old achive
Designed by Ardaviraf