Tuesday, March 21, 2006

ساعت سه صبح به وقت استکهلم هست و من یک ساعت دیگر راهی فرودگاه آرلاندا به مقصد پاریس هستم.
پدر منا من رو تا فرودگاه میرسونه. پدر و مادر منا برای من فرشته و جواهر هستند. از منزل ما تا منزل منا یعنی کوچه بعدی سی ثانیه راه هست. سال تحویل رو در حال خوردن به قول منا ماهی پلو و سبزی گذروندیم. تلفن بود که زنگ میخورد از موبایل من تا موبایل منا و تلفن خانه شان. اصلا نفهمیدیم چی خوردیم. ولی شاد بودیم و دور هم و این برای من خیلی مهم بود.
من به خانواده ام غیر از برادر کوچکم نگفتم که راهی ایران هستم. اینبار حسابی میخواهم غاقل گیرشان کنم. برادرم میاد فرودگاه دنبالم. قرار داریم که من پشت در بایستم و تفن بزنم و به مامان بگم چشمهات رو ببند و در رو باز کن.
مامان برام دو تا سبزی عید درست کرده و خواهرم برام تخم مرغ رنگ کرده.
پدر منا به ما یک ده کرونی عیدی داد . من به دست اعتقاد دارم. میدونم که دست پدر منا خیلی خوبه. ده تومانی رو میخوام بزارم توی گاو صندوق دفتر.
فردا چهار ساعت در پاریس توقف دارم و بعد به سمت تهران حرکت میکنم. یک جدول گرفتم که بیکار نباشم. البته اگه چرت نزنم.
تا پست بعدی در تهران!!! خوش باشید

February 2006
March 2006
April 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
July 2007
August 2007
October 2007
December 2007
March 2008
October 2008
December 2010
September 2011
Old achive
Designed by Ardaviraf