Monday, August 07, 2006

مردانه اش اينطوريه که امشب و فردا شب و هر شب برم بيرون و بی خيال ماجرا.. همه چي رو از ذهنم حذف کنم. این نشد یکی دیگه. مهم نیست.
زنانه اش اينطوريه که شب و روز با خاطراتم زندگی کنم و هر لحظه روزهای خوب و بد گذشته جلوی چشمم باشه و با گريه خودم رو آروم کنم.چرا اينطور شد و اگه اينجوری نشده بود و...
نمیدونم زنانه ام يا مردانه! ميخوام يک مسافرت برم و به خانه ام فکر کنم. کاتالوک تزيين داخلی ورق ميزنم و تو فکر محل کار جديدم هستم. تو اين موقعيت فقط نمی خواهم و نمی تونم تنها باشم.از تنها بودن و فکر کردن به گذشته وحشت دارم درد تنهايی غربت رو چه کنم؟

February 2006
March 2006
April 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
July 2007
August 2007
October 2007
December 2007
March 2008
October 2008
December 2010
September 2011
Old achive
Designed by Ardaviraf