Saturday, November 18, 2006

مالیات پدرم رو دراورد. کمرم رو حسابی خم کرد و حسابی حسابی توی این ورقه ها و پرداختی های شرکت گم گول و گیج و داغون شدم.
از طرفی تقلب در مالیات اینجا جرمش از آدم کشی و تجاوز هم بالاتره.
مامان اصرار میکنه برم ایران برای تعطیلات سال نو. میگم پول سفر ندارم میخنده. فکر میکنه شوخی میکنم.
چرا همه اونهایی که تو ایران زندگی میکنن فکر میکنن ما اینجا تو پول و پله قلط میخوریم؟
حوصله مهمانی بازی ایرانی رو هم ندارم. دل برای برادرم یک ذره شده اما توقع خانواده و فامیل و بی خیال شدن براوردنشون هم بی خیالی و صبر ایوب میخواهد که من در حال حاضر صبرم رو برای چیزهای دیگه احتیاج دارم.
به اندازه کافی سری پیش کلمه بی معرفت رو شنیدم. راستی فکر کردم کلمه بی معرفت در زبان سوئدی معادل نداره.

February 2006
March 2006
April 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
July 2007
August 2007
October 2007
December 2007
March 2008
October 2008
December 2010
September 2011
Old achive
Designed by Ardaviraf