Tuesday, April 10, 2007

وقتی مامان تعریف کرد که تو خاک گلدون خشک شده خانه یک کاغذ مچاله شده از حروف عجیب غریب و کلمات و کد های نا معلوم پیدا کرده مو به تنم سیخ شد. آب دهنم خشک شد و قلبم درد گرفت.
کاش اینجا کسی بود براش تعریف میکردم.
میگفتم که به این خرافاتها اعتقاد ندارم ولی مگه میشه منکر شد؟
پدرناپدید میشه و مامان شب و روز خون گریه میکنه
خواهرم تو درگیری مقدمات ازدواجش بهم میل میزنه و میگه همه چی تموم شده و نامزدش گفته نه من راضیم نه مادرم برو با کس دیگری خوشبخت شو.
برای من هم حتی فرسخها دور از اون آب و خاک گرفتاری های بزرگی پیش آمده. درست از همون موقع که از پدر دیگر خبری نشد.

دوستی میگفت کوبایی ها وقتی میروند جایی مراقبند که موهایشان جایی نریزد که مبادا کسی مویشان را جادو نکند. کاش در کوبا زندگی میکردم.
فردا باید برم اداره پلیس تا از دست یک شرکت کلاه بردار شکایت کنم ولی نای رفتن نیست. تمام بعد از ظهر را کنار پذیرایی نشسته ام و به دیوارهای خانه خیره شده ام. فکرم کار نمیکند. دلم میخواهد برای عمه روژیکا تعریف کنم اما نمیدونم اینها را چه جوری به سوئدی بگویم که مرا بفهمد.

دوستی سالها پیش میگفت خواندن روزانه سوره جن سحر و جادو را باطل میکند. کاش عمه روژیکا این چیزها را میفهمید.

انگار اضطرابهای قبل عید و خوابهای آشفته ام بی دلیل نبوده.



February 2006
March 2006
April 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
November 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
July 2007
August 2007
October 2007
December 2007
March 2008
October 2008
December 2010
September 2011
Old achive
Designed by Ardaviraf