اتوبوسی که به سمت سفارت ایران میرفت مسافر زن و دختر ده دوازده ساله ای داشت با پوششی شبیه محجبه های لبنانی. فکر کردم شاید از عراقی های مقیم ایران هست که به سمت سفارت میرود و یا شاید از همسران آقایون سفارتی.
سفارت را اینبار دستی به سر و رویش کشیده بودند و تازه شده بود شبیه ادارات پیش پا افتاده دولتی داخل ایران. همیشه فکر میکردم که این سفارت زشت و کثیف با آن صندلی های زشت آهنی و هوای خفه و اتاق کوچک و زشتتش چه تاثیری در ذهن سوئدی ها ی احتمالا راهی ایران میگذارد. یاد آن روزهای سختی میافتم که هر روز راهی سفارت میشدم برای کارم و یاد آن دو سوئدی با لباسهای کار ساختمان که آن روزها در سفارت دیدم و هرگز فکر نمیکرئم که آن دو بخت برگشته به همچین سرنوشتی دچار شوند.
مردی از اتاقهای سفارت بیرون آمد و با آن خانم مشغول صحبت شد. نمیدانم چرا در راهروی سفارت ولی در بین آن هم همه توجه ام و جلب شد و به حرفهایشان گوش دادم.
زن میگفت که طلاق سوئدی گرفته و طلاق ایرانی را نمیدهد. بارها و بارها اقدام کردم ولی طلاق نمیدهد.
مرد پرسید: اقامت سوئدی دارید؟ زن جواب داد بله هم خودم هم دخترم.
مرد نگاهی به دختر انداخت و گفت خانم طبق قوانین ایران ایشان میتوانند هم خروج شما را ببندند هم دخترتان را. من میتوانم از اینجا نگاه کنم که اقدام کرده یا نه اما اگه نکرده باشه هر لحظه میتواند اینکار را بکند آنوقت شما باید از ایران اقدام کنید و آنجا اسیر کارهای دارای و لغو رای میشوید.
زن جواب داد که مرد تهدید کرده خروج دختر را میبندد و دختر را با خودش به ایران میبرد.
مرد نگاهی به دختر کرد و پرسید سفرتان کی هست؟ زن جواب داد دوازده خرداد.
مرد دوباره نگاهی به دختر انداخت و گفت اینجا صبر کنید تا من بیام.
مرد بعد از ده دقیقه برگشت و گفت: خانم اقدام نکرده ولی... ببین خانم شما راه را از اول اشتباه رفتی. چرا طلاق گرفتی؟
زن گفت: من را خیلی اذیت کرده آقا. خیلی اذیت کرده. و جمله خیلی اذیت کرده را چند بار تکرار کرد.
دختر به مادرش نگاه کرد روسریشت را درست کرد و گفت مامان من باهاش نمیرم. من نمیرم ایران.
مرد نگاهی به دختر کرد سری تکان داد و گفت خانم بیایید تو اتاق .
مرد و زن و دختر رفتند و من هم باید میرفتم.
از آن روز تابحال همه اش در این فکرم که چرا جلو نرفتم و از زن خواهش نکردم که به ایران نرود.
زن نباید به ایران برود.
سفارت را اینبار دستی به سر و رویش کشیده بودند و تازه شده بود شبیه ادارات پیش پا افتاده دولتی داخل ایران. همیشه فکر میکردم که این سفارت زشت و کثیف با آن صندلی های زشت آهنی و هوای خفه و اتاق کوچک و زشتتش چه تاثیری در ذهن سوئدی ها ی احتمالا راهی ایران میگذارد. یاد آن روزهای سختی میافتم که هر روز راهی سفارت میشدم برای کارم و یاد آن دو سوئدی با لباسهای کار ساختمان که آن روزها در سفارت دیدم و هرگز فکر نمیکرئم که آن دو بخت برگشته به همچین سرنوشتی دچار شوند.
مردی از اتاقهای سفارت بیرون آمد و با آن خانم مشغول صحبت شد. نمیدانم چرا در راهروی سفارت ولی در بین آن هم همه توجه ام و جلب شد و به حرفهایشان گوش دادم.
زن میگفت که طلاق سوئدی گرفته و طلاق ایرانی را نمیدهد. بارها و بارها اقدام کردم ولی طلاق نمیدهد.
مرد پرسید: اقامت سوئدی دارید؟ زن جواب داد بله هم خودم هم دخترم.
مرد نگاهی به دختر انداخت و گفت خانم طبق قوانین ایران ایشان میتوانند هم خروج شما را ببندند هم دخترتان را. من میتوانم از اینجا نگاه کنم که اقدام کرده یا نه اما اگه نکرده باشه هر لحظه میتواند اینکار را بکند آنوقت شما باید از ایران اقدام کنید و آنجا اسیر کارهای دارای و لغو رای میشوید.
زن جواب داد که مرد تهدید کرده خروج دختر را میبندد و دختر را با خودش به ایران میبرد.
مرد نگاهی به دختر کرد و پرسید سفرتان کی هست؟ زن جواب داد دوازده خرداد.
مرد دوباره نگاهی به دختر انداخت و گفت اینجا صبر کنید تا من بیام.
مرد بعد از ده دقیقه برگشت و گفت: خانم اقدام نکرده ولی... ببین خانم شما راه را از اول اشتباه رفتی. چرا طلاق گرفتی؟
زن گفت: من را خیلی اذیت کرده آقا. خیلی اذیت کرده. و جمله خیلی اذیت کرده را چند بار تکرار کرد.
دختر به مادرش نگاه کرد روسریشت را درست کرد و گفت مامان من باهاش نمیرم. من نمیرم ایران.
مرد نگاهی به دختر کرد سری تکان داد و گفت خانم بیایید تو اتاق .
مرد و زن و دختر رفتند و من هم باید میرفتم.
از آن روز تابحال همه اش در این فکرم که چرا جلو نرفتم و از زن خواهش نکردم که به ایران نرود.
زن نباید به ایران برود.