امریکا کشور تضاد هاست.
فکر نمیکنم کشوری باشه که دو سوم برنامه های تلوزیونی اش طبلیقات رژیم های غذایی, ویدیوهای تمرین های ورزشی و داروهای لاغری باشه ودر عین حال تعداد آدمهایی که از چاقی رنج میبرن به حدی هست که وقتی برای اولین بار به این کشور مسافرت میکنی از دیدن آدمهای بالای صد کیلو که شبیه یک توپ خیلی خیلی بزرگ هستن تعجب کنی. از طرقی هیچ جای اروپا اینقدر آدم دونده و در حال ورزش در خیابانها در ساعتهای متفاوت شبانه روز ندیده بودم.
تلوزیون امریکا هم یک جورایی شبیه تلوزیون ایران شسته و سانسور شده شبانه روز در حال شستوشی مغزی بیینده هاست. صحنه هایی که از عراق نشون میدن گزارش از پیشرفت و پیروزی سربازان امریکایی هست و هیچ جا هیچ صحنه ای از ده ها عراقی که روزانه در ناآرامهی ها بمب گذاری ها میمیرند نمیبینی. از هر پنج کانال تلوزیون یک کانال برنامه مذهبی داره. مدام کشیش و کلیسا و دعا و آهنگ های مذهبی میبینی و میشنوی. امریکایی ها عجیب مذهبی هستن.
از خیلی جهت های دیگه امریکا شبیه ایران هست. اگه انسانی از گشنگی در حال مرگ باشه.. راحت میمره. بیمه اجتماعی و مجانی وجود نداره. بازنشستگی اجتماعی هم وجود نداره. از روزی که شروع به کار میکنی باید خودت برای بازنشستگی ات پس انداز کنی. در حالی که مردم در خیلی از شهر ها حتی سی درصد مالیات میدن که تقریبا برابر سوئد هست.
اما از یک جهت امریکایی ها با خیلی از مردم کشورهایی که من دیدم فرق میکنن و اون این هست که اکثر آدمهایی که چشمت تو چشمشون میافته لبحند به لب دارند و خوش برخوردن. اگه کمک احتیاج داشته باشی با کمال میل قدم پیش میذارن و اصولا خوش مشرب هستن. لااقل در مقایسه با ایرانی ها و سوئدی ها.
خیلی چیزها هم در امریکا غیر قابل پیش بینی هست. وقتی وارد فرودگاه شیکاگو شدم خودم رو برای بازجویی طولانی در پاس کنترل کردم. چون با وجود پاس سوئدی محل تولدم تهران درج شده بود. مامور کنترل یک نگاهی بهم کرد و عکسی ازم گرفت و بعد از چند تا سوال خیلی معمولی در حالی که بیشتر از دو دقیقه هم نگذشته بود خوش آمد گفت و آرزوی اقامت خوشی برام کرد.
خوش شانس بودم یا مامور فرودگاه از بوی عطرم خوشش اومده بود؟
فکر نمیکنم کشوری باشه که دو سوم برنامه های تلوزیونی اش طبلیقات رژیم های غذایی, ویدیوهای تمرین های ورزشی و داروهای لاغری باشه ودر عین حال تعداد آدمهایی که از چاقی رنج میبرن به حدی هست که وقتی برای اولین بار به این کشور مسافرت میکنی از دیدن آدمهای بالای صد کیلو که شبیه یک توپ خیلی خیلی بزرگ هستن تعجب کنی. از طرقی هیچ جای اروپا اینقدر آدم دونده و در حال ورزش در خیابانها در ساعتهای متفاوت شبانه روز ندیده بودم.
تلوزیون امریکا هم یک جورایی شبیه تلوزیون ایران شسته و سانسور شده شبانه روز در حال شستوشی مغزی بیینده هاست. صحنه هایی که از عراق نشون میدن گزارش از پیشرفت و پیروزی سربازان امریکایی هست و هیچ جا هیچ صحنه ای از ده ها عراقی که روزانه در ناآرامهی ها بمب گذاری ها میمیرند نمیبینی. از هر پنج کانال تلوزیون یک کانال برنامه مذهبی داره. مدام کشیش و کلیسا و دعا و آهنگ های مذهبی میبینی و میشنوی. امریکایی ها عجیب مذهبی هستن.
از خیلی جهت های دیگه امریکا شبیه ایران هست. اگه انسانی از گشنگی در حال مرگ باشه.. راحت میمره. بیمه اجتماعی و مجانی وجود نداره. بازنشستگی اجتماعی هم وجود نداره. از روزی که شروع به کار میکنی باید خودت برای بازنشستگی ات پس انداز کنی. در حالی که مردم در خیلی از شهر ها حتی سی درصد مالیات میدن که تقریبا برابر سوئد هست.
اما از یک جهت امریکایی ها با خیلی از مردم کشورهایی که من دیدم فرق میکنن و اون این هست که اکثر آدمهایی که چشمت تو چشمشون میافته لبحند به لب دارند و خوش برخوردن. اگه کمک احتیاج داشته باشی با کمال میل قدم پیش میذارن و اصولا خوش مشرب هستن. لااقل در مقایسه با ایرانی ها و سوئدی ها.
خیلی چیزها هم در امریکا غیر قابل پیش بینی هست. وقتی وارد فرودگاه شیکاگو شدم خودم رو برای بازجویی طولانی در پاس کنترل کردم. چون با وجود پاس سوئدی محل تولدم تهران درج شده بود. مامور کنترل یک نگاهی بهم کرد و عکسی ازم گرفت و بعد از چند تا سوال خیلی معمولی در حالی که بیشتر از دو دقیقه هم نگذشته بود خوش آمد گفت و آرزوی اقامت خوشی برام کرد.
خوش شانس بودم یا مامور فرودگاه از بوی عطرم خوشش اومده بود؟