شده کتابی رو از وسط شروع به خوندن کنید؟
روی راحتی نشسته بودم و لپ تاپم روی پام بود. کنارم نشست و گفت: میدونی وقتی لیندا رفت بخوابه چی پرسید؟ حدس میزدم موضوع چی باشه و گفتم نه
گفت: پرسید'' تعطیلات دیگه چیکار میکنین. ازش پرسیدم پیش ما هستی خوشحالی دخترم. گفت آره''.
بعد از چند ثانیه سکوت نگاه عمیقی بهم کرد و گفت: این برای من خیلی پرمعنی و مهمه. لیندا تو رو خیلی دوست داره.
نگاهش کردم. خیره شدم تو چشمهاش و گم شدم. اشکهام گوله گوله بی اختیار میریخت. خیلی خجالت کشیدم. سرم رو برگردوندم به لپ تاپ و دیگه نگاهش نکدم.
شده گاهی اوقات در اوج خوشبختی احساس کنین یک بغضی مثل غده توی گلوتون گیر کرده؟
شده گاهی اوقات احساس کنین زیادی از حد خوبین ؟
روی راحتی نشسته بودم و لپ تاپم روی پام بود. کنارم نشست و گفت: میدونی وقتی لیندا رفت بخوابه چی پرسید؟ حدس میزدم موضوع چی باشه و گفتم نه
گفت: پرسید'' تعطیلات دیگه چیکار میکنین. ازش پرسیدم پیش ما هستی خوشحالی دخترم. گفت آره''.
بعد از چند ثانیه سکوت نگاه عمیقی بهم کرد و گفت: این برای من خیلی پرمعنی و مهمه. لیندا تو رو خیلی دوست داره.
نگاهش کردم. خیره شدم تو چشمهاش و گم شدم. اشکهام گوله گوله بی اختیار میریخت. خیلی خجالت کشیدم. سرم رو برگردوندم به لپ تاپ و دیگه نگاهش نکدم.
شده گاهی اوقات در اوج خوشبختی احساس کنین یک بغضی مثل غده توی گلوتون گیر کرده؟
شده گاهی اوقات احساس کنین زیادی از حد خوبین ؟